محل تبلیغات شما



 

 

نگاش کن 

ببین چه نازه 

قربونش بشم که اینقدر جیگره باعث میشه هرچی که مربوط بهش باشه منو اینجوری به ذوق میاره

پیام داد کاپ کیک ها آماده س بیا ببر نمیدونی با دیدنشون چه حالی شدم

پرواز دارم میکنم تا برسم و تحویل بگیرم 

خدا جون شکرت 

شکرت یه نفر رو بهم دادی که اینقدر برام دوست داشتنی هست 


هماهنگی های تولد حامدم واقعا دهنم و سرویس کرد 

خیلی بی ادب شدم، خودم میدونم 

برای تولد حامد نمیتونم همه چیز رو کنار هم داشته باشم 

میخوام ساعت 4 برگزار کنم بخاطر فیلمبرداری عکاسی 

اما موزیک زنده ساعت 4 نیست 

میام دیرتر برگزار کنم عکسا باب میل نمیشه 

زودتر برگزار کنم شاید مهمون ها نرسن 

کارای سفارشات و انتخاب ها واقعا دهن منو سرویس کرد 

هنوز کادو اصلی مونده 

 

بارون بارون بارون 

دل منو امروز بردی با این هوایی که ساختی 

پنجره رو صبح باز کردم گذاشتم نم نم بارون به صورتم بخوره 

میخواستم قدم بزنم 

اما حامدم با هوشمندانه ترین تصمیم و زیرکی فراوون منم راهی دانشگاه کرد 

قرار بود امروز تو بارون قدم بزنم.

هر بار نشد 

الان زنگ زده لباس بپوش که یه رب دیگه جلو در هستم 

منکه عاشقتم لعنتی 

میگه من امروز بهت قول قدم زدن تو بارون دادم. 

حامدم 

باورت میشه ذوق تولد تو از ذوق تولدم بیشتر هستش؟ 

باورت میشه اونقدر که روز شماری میکنم برای 15 آبان برای 8 اسفند روز شماری نمیکنم؟ 

تو قلب من چیکار کردی آخه. چیکار کردی اینجوری شیدات شدم 

شدی همه زندگیم 


به قدری این دو روز عکس های خوشگل گرفته بودم که حد نداره 

به عنوان قشنگ ترینش عکس میتونم اینو نشون بدم

 

 

البته چیزی که باعث شد این همه قشنگ بشه نگاه دلربای حامدم بود

املش - بلوردکان - هلو دشت

فوق العاده بود 

عکس صبونه هم یادم باشه بزارم 

کافه رو با تعداد خاصی از مهمان ها رزرو کردم 

یه تعداد کاپ کیک فانتزی باید سفارش بدم 

هنوز کیک اصلی سفارش ندادم 

هنوز ایده ای برای دیزاین کافه ندارم 

هنوز نمیدونم کادو چی بخرم.

تابلو اسم هامون هنوز مونده 

Some one help me pls


هیچی افتضاح تر از اینکه شنبه ی اول هفته‌ بری سر یه کلاس شلوغ نیست 

لعنتی ساعت نمیگذره 

32 دقیقه ساعت میگه گذشته ولی واسه من 32 ساعته 

اشتباه کردم قبول کردم جایگزین امروز بیام 

من دیگه حس سر کلاس رفتن اونم این گودزیلا هارو ندارم 


 

ببین حتی الانم دارم به 2 روز پیش فکر میکنم دلم میخواد جیغ بکشم

خیلی حرص خوردم 

از میکاپی که دوسش نداشتم 

از مهمون های یهویی که خونه مادر شوهرم داشت میومد 

از مهمون هایی که آن تایم نیومدن 

بخوام اسم ببرم زیاده 

اما یه شب فوق العاده بود 

شاید بخندی اما من با گوشی خودم اونشب حتی یه عکس هم نگرفتم 

اصلا فرصت نشد

اما گوشی هایی که از ما عکس میگرفتن کم نبودن 

عکاس فیلم‌بردار فوق العاده بودن 

مخصوصا عکاس 

شرمنده اش شدم از ساعت 2 و نیم اونجا بود و من حامدم ساعت 5 و نیم بردم 

حرص خوردم آتیش بازی هامون انجام نشد 

حرص خوردم روی میز گل سرخ ها کامل ریخته نشد 

حرص خوردم خودم لحظات آخر خودم نبودم همه چیز به بهترین شکل ممکن باشه 

اما 

عالی بود 

لبخندش 

من یه ماهه تمام دهن خودمو سرویس کردم که اون لبخند بیاد رو لبش 

اون خوشحالی چشاش 

اون بوسش رو پیشونیم 

اون دستاش که از شوق به هم می‌مالید 

اون نگاهش. اون خنده هاش 

ضعف رفتم براش 

دست خودم نبود چشام پر شد 

محکم بغلم کرده بود میگفت قربونش برم که احساسی شده 

میدونه احساسم بهش چقدر خاصه

فردا فایل عکس هارو میگیرم و اینجا اینستا زخمی میکنم حسابی خخخ 

جدا از شوخی 

اگر چیزی مینویسم عکسی میزارم فقط میخوام این لحظه های خوبم و ثبت کنم 

خیلی چیزا خوب یا بد باید ثبت بشه 

وبلاگ من واسه ثبت خاطره هامه 

یجوری دیزاین کرده بودم که دهن صاحب باغ باز مونده بود 

گل کاری هایی که کرده بودم دوست داشتم 

هرکی میومد میگفت عروسیه؟ 

بماند صاحب باغ آخرش زد زیر حرفش 

چنان دوبله حساب کرد که 

بحث نکردم باهاش 

قرار نبود ورودی اون مبلغ بدم 

اصلا بهم گفت ورودی ازت نمیگیرم اما نفری 30 تومن برام ورودی زد :)

زورش اومد قلیون سفارش نداده بودیم 

بین حرفاش گفت 

گفت من گفتم حداقل شما 20 تا قلیون سفارش میدین من 3 تومن سود کنم ولی شما قلیون سفارش ندادین 

گفتم قلیون سفارش ندادم ولی شام که بودیم، سرویس کامل که سفارش دادم 

میدونی 

این دید من این حجم هزینه کردم پیش خودش گفت اینکه این همه خرج کرده من چرا ازش پول نکشم 

اینجوری بود که به اسم ورودی 1500 اضافه کشید 

من اصلا برای برق کاری به کسی احتیاج نداشتم خوده کارگرش اومد 

اینجوری بود که 100 تومن اضافه برای اون کارگر گرفت 

اون یکی کارگرش خودش اومد میز و بلند کرد برد 

100 اضافه برای اون گرفت 

خودش گفته بود باغ از صبح در اختیارت هست بیا تزئین 

اما 500 تومن بخاطر اینکه از صبح اونجا بودم اضافه تر گرفت 

ببین یجوری برام فاکتور بست که دردم گرفت 

اما برای حامدم.

بخاطر حامدم. 

نذاشتم پول مفت بگیره ته فاکتور ازش انداختم اما بازم خیلی بیشتر از حقش گرفت 

اما مگه مهم بود 

مهم حامد من بود که قهقهه میزد قر میداد 

بماند همون آشناها چقدر پشت سرم حرف زدن 

به گوشم رسید

آره خوش به حالش دستش بازه آزاده 

رسید گفته بودن الکی هزینه میکنه 

به گوشم رسید میخواد ظاهر سازی کنه 

مهم نیست 

حسادت و تو چشم هاشون دیدم 

حسادت بود که میتونست 4 بیاد اما گذاشت 6 بیاد 

نمیتونست ببینه 

نمیتونستن ببینن 

مامان بزرگم گفت که می‌گفته الهام چشم باز کرده همیشه همه چیز داشته 

هرچیز و چشم باز کردم داشتم، حامدم و نداشتم

حامدم و خودم بدست آوردم 

خدا بهم دادش 

همه دق و دلی اینا هم مربوط به حامد میشه 

کسی رو دارم که یه خار تو پام بره نگرانی ضربان قلبش بالا میبره درجا رو دستاش هستم 

مشکل اونا تولد و ریخت و پاش من نبود 

مشکلشون خوشبختی هستش که تو حسرتش هستن 

من نخواستم چیزی رو به رخشون بکشم 

اون شب تولد زندگی من بود 

تولد تمام دارایی من 

تمام هستی من 

من از خوشحالی رو پام بند نبودم 

فقط خواستم تو خوشحالیم شریکشون کنم 

چون تو خوشحالی همشون شریک بودم 

خدا جونم 

شکرت 


کلی اصرار که بیا بیرون ودلم برات تنگ شده و.

میگم وقت ندارم حالیش نیست

اومده تو صورتم نگاه کرده 

میگه 

اینقدر حامدم حامدم میکردی حامدتم دیدیم، اینقدر همه از نجابت سر سنگینی آقاتون تعریف میکردن، آقای شمارو هم دیدیم 

یادته بهت میگفتم آب باشه شناگر ماهری هستش

یادته می‌خندیدی 

بخند الهام حالا الهام خانوم 

تو صورتش نگاه کردم، ایشونم از این آدم های به ظاهر دوست ولی باطن دشمن هستش 

گفتم چیشده حالا 

گفت آره این هفته هر روز میرفتم باشگاه دیدم شوهرت میاد دنبال جاریت، چه بگو بخندی هم با هم میکردن صدا قهقهه هاشون تا اینور خیابون میومد 

منتظر نگام کرد 

لبخند زدم 

گفت ناراحت نیستی؟ 

گفتم از چی؟ 

گفت جاریت زیر پای شوهرت نشسته از چنگت درآورده 

تو صورتش خوشحالی رو میدیدم

میدونستم اینم از اون آدماس که اشک من در بیاد میخنده 

گفتم خب چیکار کنم؟ 

گوشیش سریع در آورده فیلم نشون داده، گفت چند روز دیدم اینجوریه گفتم برات فیلم بگیرم بعدا مدرک داشته باشی علیه جفتشون 

فیلم پلی کرده گوشی داده دستم

هنوز نگاهم به صورتش 

با اصرار میگه فیلم و نگاه کن ببین خنده هاشون معلومه چقدر با هم خوشن 

نگام آوردم رو گوشی فیلم نگاه کردم تموم شد پاکش کردم گوشی رو دادم دستش 

دستم و بلند کردم گارسون بیاد برای گرفتن سفارش 

گفتم چی میخوری؟ 

هنگ بود 

میدونستم دشمن کم ندارم، اما فکر نمیکردم یه روز اینجوری کمر همت واسه بدبختی من بسته باشن که از شوهرم و به ظاهر روابط نامشروع با جاریم برام فیلم بگیرن 

خدایا خدایا 

همچین آدم هایی رو سر راه هیشکی حتی نامسلمون قرار نده 

آدم هایی که آبرو شرف حالیشون نیست 

آدم هایی که تیشه به ریشه ات میزنن 

یهو گفت الهام برات مهم نیست حامد داره بهت خیانت میکنه؟ 

گفتم واسه تو چرا مهمه؟ 

گفت نع واقعا هیچی برات مهم نیست؟ 

گفتم چرا یه چیز برام مهمه 

گفت چی؟ 

گفتم وقتی قهوه ام رو خوردم دیگه قیافه حال بهم زدنت و نبینم 

عصبانی گفت درست صحبت کن حالت از شوهرت بهم میخوره سر من خالی میکنی مگه تو نبودی میگفتی حامد اله حامد بله بیا تحویل بگیر دیگه مگه نمیگفتی حامدم منو ميپرسته حامدم اینجوری حامدم اونجوری 

حداقل حامدت وای می‌ستاد سالگرد عروسیتون بشه بعد اینجوری بره دنبال بقیه 

لبخند زدم 

از حامدم تعریف زیاد میکردم قبلا 

قبلا ها که فکر میکردم خوشحالی من خوشحالی بقیه س 

قبلا ها که فکر میکردم خداروشکر میکنن زندگی خوشبختی دارم 

قبلا ها خیلی احساساتم بروز میدادم 

اما شب تولدم 

22 سالگی لعنتی 

فهمیدم نه 

هرچی هست باید بین خودم و حامدم بمونه 

دیگه بین بقیه هیچی نگفتم 

محبتم و نسبت بهش توی جمع کم نکردم 

هنوزم که هنوزه هرجایی باشیم دورش میگردم 

سریع چایی و شربت و آبمیوه اش به راهه 

یکی‌دو ساعت میگذره بلند میشم برای حامدم چایی میریزم، صاحب خونه دوست داشت واسه مهمون هاش چایی بریزه بیاره، من برای حامدم چایی میریزم 

هنوزم شام جایی دعوت باشیم مرغ باشه حتی اگر غذاشون آماده باشه، یه سینه خشک از غذا جدا میکنم برای حامدم با زعفرون و روغن و گوجه سرخ میکنم 

هنوزم سر سفره کنار حامدم میشنم و همه ی برنج زعفرونی و زرشک و توی بشقابش میریزم 

هنوزم وقتی جوجه هستش سهم حامدم 3 تا گوجه س 

هنوزم مهمونی میریم جای من کنار حامدم و دستم تو دستش هست 

همه این توجه هارو میبینن 

همه میبینن الهام ثانیه به ثانیه ش حامدش هستش 

اما دیگه ازم راجب خوشبختیم چیزی نمیشنون 

چشم ندارن ببینن 

اینو شب 22 سالگی لعنتیم فهمیدم 

وقتی داشت تیشه به ریشه خوشبختیم می‌خورد 

این حرفایی هم که این دشمن عزیز میگفت مال قبل تر ها بود 

مال وقتی که یاد نگرفته بودم خوشبختیم و جار نزنم 

سفارش آوردن دوباره دهنش و باز کرد گفت میدونم ناراحتی، سخته خب دیدن این چیزا 

داشت ادامه می‌داد سرم بلند کردم گفتم میشه دهنت ببندی عزیزم؟ 

دوباره مثلا دوستانه گفت عزیزم من صلاحت میخوام

گفتم پس لطفا قهوه ات بخور از جلو چشام دور شو. نه دیگه بهم زنگ بزن نه خودتو بهم نشون بده دوست ندارم هربار دیدمت حالت تهوع بهم دست بده 

داشت میمرد بفهمه قضیه چیه من اينجوری آرومم 

چنتا فحش داد و رفت 

من موندم و خنده های آروم و یه قهوه ی خوش بو خوش طعم 

زنگ زدم برای حامد تعریف کردم پوکیده بود از خنده که بعضیا چقدر بیکارن و دنبال روابط ما 

خوشحالم بابت داشتن همسرم بابت داشتن خانواده همسرم 

خوشحالم بابت داشتن اون جاری 

خواهر بزرگتر منو حامد بود و هست 

هر دقیقه ای که حامد و فهیمه و من کنار هم باشیم اینقدر سر و حله هم میزاریم و میخندیم که حد نداره 

باز من رعایت میکنم 

حامد و فهیمه رو نمیشه جمع کرد

ترجیح میدم اگر قراره به کارام نرسم، بین بد و بدتر، بد رو انتخاب کنم 

ترجیح میدم اگر قراره فرار کنم به "رمان" رو بیارم نه چز دیگه

اگر میخوام سرگرم بشم درگیر بشم، سرگرم و درگیر رمان بشم 

حداقل اینجوری عذاب وجدان ندارم 

از خودم بدم نمیاد 

حس بدی پیدا نمیکنم 

ته تهش وقتم هستش که دارم هدر میدمش 

نه هیچ چیز دیگه 

کتابی که دیروز خریدم بهم لبخند میزنه 

من میتونم بسازم 

همه ی چیزایی که خراب کردم و می‌سازم 

شاید هیشکی خبر نداشته باشه، ماشالله همیشه موفق هستم تو ظاهر سازی 

اما 

خودم خبر دارم 

خودم میدونم چقدر کم کاری کردم 

اما 

دیگه بسته! 

تصمیم های جدید گرفتم دوباره 

همه چیزو درست میکنم 

من میتونم 

 


هوا گرم گرم شده بود

حس حالت تهوع بهم دست داد

به ناچار دکمه های پالتو قرمز عروسکیم باز کردم

یه بولیز طوسی سفید راه راه با یقه‌ی هفت تنم بود 

یقه ی بازی داشت اما مقنعه ام باز بودن یقه  رو پوشونده بود 

متاسفانه کوتاه بود و تا زیر سینه هام نمی‌رسید 

تیپ مشکی قرمزم ست بود 

اما این طوسی سفید هیچ سنخیتی با لگ مشکی و پالتو قرمزم نداشت 

اما گرمم بود 

این همه آدم بولیز شلوار بیرون میومدن، یه امروز منم روش

روی پله برقی کناریم دستش و مالید به بالا تنه ام 

خودمو کشیدم کنار تر 

نمیشد جلو عقب برم پله برقی پر بود از آدم

لبه های پالتون به هم نزدیک تر کردم 

دوباره حرکت تکرار کرد و یه دور بازوش و عقب جلو کرد و خودش مالوند به بالا تنه ام 

چرخیدم سمتش آروم زدم رو شونه اش گفتم ببخشید جناب 

نگام کرد گفت بله

دست راستم و نشون دادم گفتم میدونی این چیه؟ 

دستم ت دادم 

متعجب نگاه کرد

که یه دونه خوابوندم تو صورتش 

انگشتر نگین دارم گوشه لبش و پاره کرد

پله برقی به انتها رسید 

زود تر به مسیرم ادامه دادم و گفتم منم بلدم از دستم استفاده کنم دیدی حالا چیو بهت نشون دادم؟

رفتم و نموندم 

ولی حالم بهم میخوره از این مریض های روانی 

آخه مریض 

تو دستت و بمالی به سینه های من میشی؟ اون دردت آروم میگیره 

اه

الانم بشنوی میخوای بگی حجابت و رعایت میکردی اینجوری نمیشد 

بخدا من با چادر هم بودم مورد عنایت این افراد مریض قرار گرفتم 


مقاومتم و دوست داشتم 

هرچند زیاد نبود 

از 8 تا 11 صبح بود 

11 صبح از دانشگاه زدم بیرون و سوار اتوبوس شدم

گوشی گرفتم دستم و مقاومت و شدم 

یک دقیقه بعد مقصد و به سمت انقلاب تغییر دادم برای خرید کتاب 

من تغییر میدم 

من همه ی چیزای غلط رو تغییر میدم

شاید خنده ات بگیره 

اما هنوزم وسط خونه دور خودم میچرخم 

یه دنیا کار دارم اما تمرکز ندارم 

هی یه نوک به کارام میزنم بعد میام دوباره گوشی به دست میشم و مسخره بازی. 

چقدر چرتو و پرت گفتم

وسط خونه فقط دور خودم میچرخم 

:) 

میخوام بهش پیام بدم 

رو ندارم 

جز شرمندگی چی میتونم داشته باشم پیشش؟ 

رفتار های اخیرم افتخار داره؟ 

کاری که دارم میکنم خوبه؟ 

پیام بدم چی بگم؟ 

بگم فلانی دلم برات تنگ شده رفیق؟ 

اگه حس کنه این حرکت های اخیرم رو 

اگه نداره 

صد درصد حس میکنه 

کاش میشدم اوووونقدر خوب بشم که بدون خجالت بهش پیام بدم 

انسان خوب بودن اینقدر سخته؟ 

من اون فرشته ای که می‌بینید نیستم :)

چیزی که هستم حقیقتی هستش که همیشه توی صورتم سیلی میزنه 

چرا تلاش نمیکنم برای خوب بودن؟ برای انسان بودن؟ برای آدم بودن؟ 

همه چیزو خوردم یه آبم روش 

حامدم. 

آخ حامدم. 

میگن زمین گرده هرکاری کنی سرت میاد 

میگن خدا اون بالاس تلاقی رو سرت در میاره 

خدا منو دوست داشت و تلافی نکرد و تورو بهم داد 

اما. 

نیاد روزی که کارام بخواد سرم بیاد. 

نیاد اون روز 

الهام نباشه اون روز 

 

 

 

+ پیام داده

نفس. بابام رفت. 

نفسم رفت 

پرو اینستا مشکی بود 

سریع رفتم تلگرام 

مشکی بود 

سکوتش آرامشش 

دو هفته پیش بود تقریبا چندین ساعت واتس آپ صحبت میکردیم 

چقدر از دلتنگیش نسبت به باباش میگفت

خواهر و مادرش رفته بودن آلمان 

اما باباهه مونده بود 

از دلتنگی این 6 سال به باباش میگفت 

چشاش پر میشد و بحث عوض میکردم امید میدادم درست میشه کاراش میاد دیدنت. 

جمله ی بابام رفتش. 

حالش وخیم 

فکر کن. 

6 سال بابات ندیده باشه 

بابات توی یه کشور دیگه فوت شده 

2 روز طول کشیده بیارنش ایران 

نتونی بری 

مامانت نتونه بره 

اوه خدای من. 

بهش صبر بده 

 

 

 

 

+ الان دیگه آزادم 

مزاحمم نشو بابا کار دارم 

تو نبودت خوشحالم 

با همه رفیقام قرار میزارم 

همه منو دوست دارن. 

 

 


مسعود صادقلو اعصابم و به بازی گرفته 

آهنگش یجوریه که حس میکنم یه چیزی تو قلبم میلرزه 

حس میکنم دلم هری میریزه 

وقتی میگه 

 

آهای عشق خوشگلم 

با تو حل مشکلم 

من بی تو دیوونه میشم 

کاش میموندی همیشه پیشم 

آهای عشق خوشگلم. 

 

حامد بغلم کرده 

موهامو ناز میکنه 

میگه چرا گوشش میدی 

میگم نمیدونم 

میگه وقتی اینجوری بهم میریزی چرا گوش میدی 

تو عمق چشاش نگاه میکنم، خودمو توی چشاش میبینم 

خیره تو چشماش لب میزنم 

 

تمام زندگیم. زندگیِ منی 

 

 

خیلی از کلمات و واسه خیلی ها بکار بردم خیلی کلمات حتی تیکه کلامه 

اما 

" زندگی" 

تنها کلمه ای بود که فقط واسه حامدم بکار بردم 

فقط واسه حامدم بکار میبرم 

فقط واسه حامدم میمونه 

 

مسعود دوباره میگه 

 

آهای عشق خوشگلم 

با تو حل مشکلم 

من بی تو دیونه میشم

کاش همیشه میموندی پیشم 

 

 

الهام دوباره دلش میگیره 

 

حامد دوباره نوازشش 

 

الهام چقدر خوشبخته حامدش و داره. 

 


کلی میری عقب عقب عقب تا یه کامنت ازش پیدا کنی

یکی دو ماه پیش بود که دنبال وبلاگش بودم

.

چی بگم

 

 

+ پیداش کردم

همچین روزی

دنبالش بودم

چقدر زود میگذره

یادم بود یه روزی دنبال وبلاگ محمدرضآ گشتم و حتی اسکرین شات گذاشتم ازش که وبلاگش پاک شده بود و فقط یه آدرس ثبت شده بود

اما یادم نبود چه روزی

تا خرداد ماه رفتم چون حس میکردم ماه های اخیر باشه

اما دیدم نه اسفند بوده

انگار دیروز بود .


میگه .

همین امشب از غصه ها میمیرم

انتقام خودمو از دوتامون می گیرم

دیگه از دستِ توام کاری بر نمیاد

آروم آروم میمیرم

به خوابت نمیام کابوست نمیشم

تو شبای سیاه فانوست نمیشم

دیگه توی دلم جای عشقِ تو نیست

نمی خوام باشی پیشم 

 

 

 

+ این موزیک های قدیمی چه چیزایی یادت میاره .

شاید خاطره ها یادت نیاد 

اما 

این گوشا یادش نمیره چقدر اینا رو گوش داده 

ملودیش و دوست دارم 

آرومم میکرد یه زمانی 

 


اوم

دهنم از دیروز قشنگ سرویس شد سر ایـــــــــــن  پرسشنامه

حس میکنم پاهام درد میکنه 

پیدا کردن 1000 نفری که اینو انجام بدن سخت تر از چیزی بود که فکرش و میکردم 

 

 

 

 +به خودت بیا ببین

بعد تو چی به من گذشت 

اون آدم هیچ وقت برنگشت 

نشد مثل قبل 

انگاری که مرده 

همه ی اون احساس من 

نمونده هیچی واسه من 

 

 

درموندگیت و دارم میبینم و عشق میکنم 

اینه فرق بین منو تو 

یه زندگی آروم و بی دغدغه دارم 

یکی رو دارم که هرررررررچی بخوام ، ناممکن ترین چیزا رو برام ممکن میکنه 

تو حالا هی لبخند بزن 

منکه همه چیزو میدونم .

حسرت بخور چرا بهت نگفتم بیای :)

من بلدم چجورررررری سناریو سازی کنم تا عمق وجودت بسوزه 

من بلدم حسرت کل دنیا رو تو دلت بریزم

متاسفانه من خیلی چیزا بلدم 

 

واسه ما دو تا 

کی بهتر از ما

از همین امروز تا آخر دنیا

همه چیزم آی عزیزم 

خدایا مرسی بابت این هدیه و معجزه ای که بهم دادی 

میدونم قدرش و نمیدونم 

خودت ببخش خدا 

میخوام همه چیزو درست کنم . درستش میکنم خدا جونی 

تو حامدم و برام همیشه نگه دار 

 

 

 

 

+ بغلم میکنه میگم داری ؟

لبخند میزنه میگه دارم 

میگم چی دارررری ؟

محکم تر فشارم میده میگه دوست دارم 

میگم همیشه دوسم داری ؟

نمیدونه ته دل من چی میگذره وقتی میگم همیشه .

میگه اگه همیشه الهام مهربون و شاد باشی آره . اگه همیشه الهامم باشی آره 

بهش میگم نه . تو الهام و باید توی هر شرایطی دوست داشته باشی 

وقتی تو ذهنم میاد الهامش . حالت تهوع میگیرم 

خیلی خودخواه هستم که انتظار دارم هرجوری باشم دوسم داشته باشه ؟

 


میدونی آنچنان اهمیت نداشت شرایطی که بوجود اومده بود

نه ناراحت بودم نه خوشحال

اما امروز

شبکه 6 که داشت مشهد نشون میداد

مداح داشت میخوند

 

ای اهل حرم میر و علمدار خوش آمد

علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد

سردار حسین سید و سالار خوش آمد

علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد

 

منی که برام مهم نبود ، چشام پر شد

ریخت اومد

شروع کرد خوندن

 

حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام

شکوه وحدت حسینیا رو میبینین

تو روز اربعین سپاه ما رو میبینین

با پرچم حسین به دل دنیا میزنیم

میریم و ریشه‌ی یزیدیا رو میکنیم

پیاده میرسیم با پیرهن سیاه به تن

لباس مشکیمون به تنمون میشه کفن

آقا حسینیا منتظر اشاره‌تن

حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام

 

حامد میخواست کانال و عوض کنه 

نمیزاشتم 

بابا کنترل ماهواره رو گرفت رفت روی شبکه های کارتون

کنترل تلویزیون برداشتم رفتم رو حالت آنتن و شبکه  6

فکرش و نمیکردم این همه اشک بریزم و بغض کنم

 

 

 

+ سر انگشتی حساب کردم نزدیک 100 تومن سر طلاها ضرر دادیم تا به امروز 


عه! بچه پررو

تو کی رفتی اونجا 

پررو رو نگاه کن 

میخوای بخورنت اونجا؟ 

شیطونی نکن خدمتت میرسمااا

عه چجوری از اینجا میپری اونجا؟ 

آقآ حامد چجوری اینا رو جدا میکنه؟ 

چرا امشب اینقدر مزایید؟ بچه هاتون میخورن 

 

 

مکالمات مامان وقتی میخواد بچه ماهی های تازه بدنیا اومده رو جدا کنه 

فقط اونجا که میگه میخوای بخورنت اونجا خخخ

 

 

حس میکنم مامان دچار بیماری وسواس شده،حسش میکردم قبلا اما این دو روز موقع جمع کردن وسایل دیدم حساسیت هاش خیلی شدید تر شده

این همه خودمون خونه عوض کردیم اطرافیان عوض کردن اینقدر حساس نبود،اینکه حتما دونه دونه وسایل توی نایلون باشه! 

وقتی ظرفی خودش کارتون داره چه احتیاجه من اونو توی نایلون بزارم بعد بزارم توی کارتون؟ 

میگه کثیف میشه! 

مگه ظرف تو کارتونش بزاری کثیف میشه آخه؟ 

این وسواس هستش 

نذاشت 2 نفر بگیریم خونه رو تمیز کنن! میگه گربه شور میکنن 

کل کف خونه رو شلنگ گرفت! 

باورت میشه؟ 

یدور خاکش و با طی گرفتیم 

یدور با اون طی هایی که ازش نخ آویزون هست خیسش کردیم زمین و کشیدیم 

با دستمال یه دور خشک کردیم 

بعدش شلنگ آب و باز کرده. مکافات اصلی اینجا بود 

با دستمال آب جمع کن با طی آبگیر آب جمع کن. 

تموم شد دوباره دستمال بکش. 

واقعا این حجم احتیاج نبود 

 

در کل باید بگم 

خسته ام 


بارها تیزر قسمتی از فیلم مالنا رو دیده بودم که زن ها اونو میزنن و موهاش قیچی میکنن همیشه قلبم درد میومد از دیدن این صحنه درد نگاه مالنا رو، جوزپه تورناتوره خیلی خوب به تصویر کشیده بود نمیدونم ذهنیت و حال الانم و چجوری باید بگم اونجایی که بهش تعرض شد، دردش، منو یاد فیلم انتقام جو انداخت، اونجایی که همه علیه اسکات ادکینز شده بودن اون لحظه ای که یه نفر و از بالا انداخت پایین و کشت و دنیاش عوض شد دیگه کشت و کشت و کشت تنهاییش درد داشت نمیگم دقیقا عین این درد
آرامش فقط دیشب اونجایی که بغلم کرده روی موهام و میبوسه میگه الهام تمام محدودیت های من تویی یه جمله گفت و تمام حرفارو خوندم و چه لذت شیرینی داشت خلاصه وار بخوام بگم یه چیزی از ما یده شد اول هفته ، یه چیزی که تازه خریده بودیم ، دو هقته خریده بودیمش حامد صداشو در نیاورد به خانواده ها نگفت ، دوباره لنگه ش رو خریدیم گذاشتیم سر جاش ولی حامد اعصابش خرد بود خب نزدیک 2 میلیون گرفته بودیمش و به فاصله دو هفته دوباره 2 تومن دیگه .
مامان با افسوس نگاهم میکنه میگه من کجا کم کاری کردم که الان اعتقاداتت اینقدر ضعیف شده! دیشب من هیچ تمایلی برای خوندن جوشن کبیر تو خودم نمی دیدم! گفتم مامان تو کم نزاشتی، از یه جایی به بعد دیگه دست شما نبود ،خیلی چیزا دستت نبود .شاید با اخم و چپ نگاه کردن میشد چندتا چیز و کنترل کرد اما خیلی وقته دیگه اخم کردن هات روم اثر نمیزاره میگه الهام یه چیزی اذیتت میکنه و به ما نمیگی ، اونقدر با مامانت راحت نیستی کاش صمیمی بودی‌.
تو پیذیرایی مشغول حکم سه نفره بودیم گوشی هم نمیدونم کجا بود اما وصل بودش و داشت میخوند چند ساعت بود داشت میخوند دیروز بعد از اون گندی که زدم و پاک شدن همه چیز موزیک سنتی ریخته بودم تا تو خونه پخش بشه فعلا بینش تتل چیکار میکرد نمیدونم تتل شروع شد موزیکش آشنا نبود برام گفتم خو بزار بخونه 3 دقیقه ای تمومه دیگه تاااااا خواننده میگه : یه فرهنگ نامه بی کلمه عشق شدم چقدر از دست همه ک./.س./.کشا ، جا./.کش شدم سرم اومد بالا نگاه بابا و همسری به چشام ورقا رو ریختم
اینکه بخوام بگم دارم بال در میارم بخاطر حاملگیم دروغ گفتم ! اما هرچی که هست بین من و درون خودم هستش که دارم حلش میکنم و جز خوشحالی چیز دیگه ای بروز ندادم . بین خانواده و فامیل حامد خبرش عیییین بمب ترکید . چون همیشه و همیشه از من میپرسیدن میگفتم 4 ، 5 سال دیگه و اصلا انتظارش و نداشتن ! و حتی وقتی ازم پرسیدن ناخواسته بود من تکذیب کردم گفتم نه میخواستیم و اقدام کردیم . دروغ هم نگفتم میخواستیم اما برای یه سال 2 سال دیگه ! من خبرش و بین یسری از دوستام که خیلی
میون این همه خوشحالی و زنگ و تبریک و خنده و شوق و این همه گلی که واسه من فرستادن، میدونی چی تو صورت من سیلی میزنه؟ اینکه من الان بچه نمیخواستم :) و چقدر سخته این پارادوکس درونت فریاد میزنه نه. از بیرون مملو از خوشحالی هستی و من. خدایا نزار این حس بیشتر درونم بمونه. نزار هربار به شوخی بیان میکنم مامانی قربون فندوقش بشه عقلم تو سرم داد بزنه قلبت این بچه رو نمیخواد خدا جونم ناشکر نیستم این یه موهبت الهی.
آدم خجالتی نیستم یسری کارام خلاف عقاید و میل دهه های 40 و 50 هستش و تو فامیل زیاد شنیدم اما امروز عسل یه حرکتی زد که وااااقعا خجالت کشیدم صبح به حامد پیام داده بودم و تشکر کردم بخاطر این مدت که خونه مامانم هستیم ، خستگی های منو به جوون میخره ، خونه خودمون نیستیم و آخرش گفته بودم شرمنده اگه اذیت میشی اینجا چطور شده بود پیام منو ندیده بود نمیدونم ! ناهار آماده میکردم گوشیم هم دست عسل بازی میکرد یهو عسل از پذیرایی داد زد که آجی داداشی پیام داده میگه خواهش
مامانم . 3 روزی از عملش میگذره و اومده خونه درد داره ولی میدونم زود خوب میشه و درد قبل و دیگه تجربه نمیکنه تقریبا 1 ماهی میشه که کلا خونه ی مامانم موندم برای مراقبت و چیزای دیگه با اینکه باشگاه نرفتم و نمیرسم برم ، حتی تو خونه هم تایمی نمیمونه که ورزش کنم ولی شاهد کاهش وزنم هستم و صورتی که مشخص شده لاغرتر شده اما لپ هاش سر جاشه :) منکر خستگیم نمیشم اعتراف میکنم هیچ وقت این حجم کار خونه انجام نداده بودم که این 1 ماه انجام دادم گاهی وقتا تایم های کوچیکی که
امروز علاوه بر مامان یه رفیق هم بمونه یادگاری که چطور هرچی دلش خواست بارم کرد سر پروژه اتریوم ! تلاش کردم سود کردم نوش جونم اینکه تو نتونستی تقصیر من نبود ! اما ارزش این حجم فحش و نداشت اما راضی ام خودش و خو نشون داد :) خعلی خعلی خوب راضی ام توهین نکردم فحش ندادم :) شعور هر کس به یه اندازه اس همین که توی این یک سال بارها و بارها حسرت زندگی من و خورده برام کافیه همون آه های حسرتش واسه سوزوندنش کافیه نسوخته بود نمیگفت سیکتیر :) !
نتونستم ریلکس بخوابم دیشب یسری وسایل مامانو جمع میکردم تا امروز با خودش ببره اینقدر بهش فکر کرده بودم 5 و نیم صبح ذهنم هوشیارم کرد و بیدار شدم تا مامان بابا رو راهی کنم امروز یسری آزمایش ها رو میخوان انجام بدن و بستریش کنن تا فردا عمل کنن احتمالا 2 روز هم نگهش دارن استرس یا ناراحتی بابت عملش ندارم چون میدونم دردش آروم میگیره اما ناراحتیم بابت اینه مامان و توی این حال میبینم خیلی استرس داشت و من سعی کردم با عادی نشون دادن همه چیز آرومش کنم خدا جونم مراقبش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها